۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

زینب حجاریان: اگر نامه صحت دارد چرا از پدرم بی خبریم؟

دختر سعید حجاریان مطالب عنوان شده در نامه منسوب به پدرش که به وسیله بعضی از خبرگزاری های ایران منتشر شد را زیر سوال برده است. زینب حجاریان می گوید در صورتی که مطالب مطرح شده در نامه درباره سلامتی پدرش صحت دارد، چرا خانواده اش از او بی خبر هستند؟ بعضی خبرگزاری ها در ایران پنجشنبه نامه ای منسوب به سعید حجاریان را منتشر کرده اند که در آن وخامت حال جسمی، اعمال شکنجه و استفاده از قرص های روان گردان در مورد او تکذیب شده است. در این نامه آمده است که آقای حجاریان پس از دستگیری، ۲۰ روز در یک سلول انفرادی در زندان اوین نگهداری شده است که می توانسته در آن با "واکر" راه برود و هواخوری داشته باشد و در این مدت پزشک زندان یک روز در میان به او سر می زده است. زینب حجاریان در مصاحبه با بی بی سی فارسی گفت: "ما می خواهیم بدانیم اگر این نامه صحت دارد، چرا به خانواده و وکیل او و حتی به کمیته ویژه مجلس اجازه ملاقات با او داده نشده است و کسی از حال او خبر ندارد." به گفته خانم حجاریان، پس از حضور پدرش در دادگاه در سوم شهریور دیگر به او اجازه داده نشده است که با خانواده ملاقات یا مکالمه تلفنی کند و کسی از او خبر ندارد. زینب حجاریان گفت در شرایطی که خانواده و وکیل پدرش از او بی خبر هستند، انتشار این نامه نشان می دهد "تلاش هایی برای پنهان نگه داشتن وضع دشوار او در کار است." او همچنین بعضی از مطالب مندرج در نامه را زیر سوال برد. زینب حجاریان گفت: "در این نامه اشاره شده است که ایشان (سعید حجاریان) بیست روز در اوین بوده است. در صورتی که این موضوع صحت ندارد و او فقط چهل روز در اوین در انفرادی بوده است و بعد از به آن بازداشتگاه منتقل شده که خانه ای در منطقه ای نظامی است." در نامه سعید حجاریان نوشته شده بود که در ۲۰ روزی که در اوین بازداشت بوده عضلات بدنش رو به تحلیل رفته و بنابراین به محلی منتقل شده که به استخر آب درمانی نزدیک بوده است. خانم حجاریان می گوید این نامه "افشا کننده" شرایط سخت زندان است زیرا به خاطر کوچکی محل نگهداری آقای حجاریان امکان تحرک برای او فراهم نبوده و در نتیجه دچار پوکی استخوان و تحلیل عضلات شده است. سعید حجاریان، ده سال پیش در حالی که نایب رئیس شورای شهر تهران بود در برابر ساختمان این شورا مورد سوء قصد قرار گرفت و از آن تاریخ ...

جنگ سپاه و روحانیت


جنگ سپاه و روحانیت روندی است که پس از مرگ آقای خمینی آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. سپاه حکومت و رهبری را حق مسلم خود میداند و دلیل موجهی را برای بقای حکومت در دست روحانیت نمی بیند. سپاه میگوید در زمان جنگ ما بودیم که در مقابل دشمن دفاع کردیم و درهنگام خطر مجاهدین خلق، این ما بودیم که از روحانیت دفاع کرده و مجاهدین را سرکوب کردیم ، پس این ما هستیم که باید همه کاره مملکت باشیم. وخلاصه این مائیم که امنیت کشور را بعهده داریم واگر ما نبودیم امروز روحانیت حاکم سرکوب شده بود. در مقابل روحانیت میگوید مردم پشتیبان ما هستند و ما را تقدیس میکنند ، اگر ما کنار برویم انگیزه ی مردم برای دفاع از دین و اسلام از بین خواهد رفت در نتیجه سپاه صرفا یک حاکم نظامی تبدیل خواهد شد که مقابل اراده ی مردم روزی ناتوان و شکست خواهد خورد. سپاه این استدلال را قبول دارد لیکن میگوید روحانیت در خدمت سپاه باشد. و روحانیت میگوید خیر سپاه در خدمت روحانیت. وجنگ از همینجا شروع میشود. سپاه مشغول یارگیری شد. اول رهبررا بسمت خواسته های خود هل دادند. رهبر پس از کش و قوس فراوان از یک آخوند فکلی پیپ بدست و نواندیش و اهل بزم و شعر و موسیقی و… که تکنوکرات های اسلامی مانند موسوی و خاتمی را در زمان ریاست جمهوری خود قبول نداشت و گهگاهی جرئت میکرد مقایل تندروی های آقای خمینی دگراندیشی کند و چندین بار هم از آقای خمینی تشر شنید … این آقا تبدیل شد به یک انقلابی تندرو و دشمن آزادی که هیچگونه نغمه ی مخاتفی را بر نمی تابد. اینگونه دگر دیسی صرفا برای حفظ موقعیت رهبری ست. چرا که بطور منطقی آدم تند و تیز و انقلابی با گذشت زمان و بالا رفتن سن و تجربه ، معتدل ومنطقی و ملایم میشود . مانند برادرش هادی خامنه ای و نبوی و میردامادی و عبدی و کروبی و میرحسین موسوی ووو که با گذشت زمان بسمت اعتدال حرکت کرده و میکنند اما عکس این موضوع درست نیست یعنی آدم معتدل و میانه رو هیچوقت بسمت تندروی و جنون انقلابی گام برنمیدارد جز به یک دلیل و آن حفظ مصالح شخصی و حفظ مقام و موقعیت… و این همان چیزیست که در ایشان اتفاق افتاده. بنظر من تسلیم شدن نا خواسته رهبر در برابر خواسته های سپاه بدو دلیل صورت گرفته : یکم – نقاط ضعف شخصی ایشان از قبیل اعتیاد و مسایلی از این قبیل است که خیلی هم محرمانه نیست .

نامه يكي از فرماندهان سابق جنگ به دكتر روح الاميني: عقلت را از دست داده اي!

عجب بساطي شده اين حفظ نظام. حفظ چي؟به والله قسم اگر محمد بروجردي زنده بود، يا پيش سازگارا بود يا در زندان جعفري. يكي ديگر از اين دشمنان اكبر گنجي است كه به گفته دخترم كاري كرده اند با اين انسان كه از خدا هم فرار كرده. حالا تو به آنها بگو دشمن. به فرض كه اينها دشمن هستند. خب اينها مي خواهند چه چيز تو را بگيرند كه تو ناراحتي؟ اگر فشارهاي اينها نبود، حتي همسرت هم نمي فهميد كه چه بلايي بر سر پسرش آورده اند. حالا همين ها شده اند دشمن و خواهان خون پسر تو و تو هم شده اي مدافع نظام. كدام نظام برادر؟ خجالت نمي كشي از اين حرف؟ كجايش را مي خواهي از دست دشمن نجات بدهي؟چند روز پيش كه در حضور رهبري حرفهاي جديدي مطرح كردي، فهميدم پاك عقلت را از دست داده اي. وقتي گفتي ما خاطرمان جمع است كه خون اين جوان پايمال نمي‌شود و رهبري در صف اول خونخواهي كشته هاست، دوباره زخمم تازه شد. چطور نمي خواهي بفهمي كه همه اين كارها به دستور رهبري بوده؟ چه جور من حالي شما بكنم كه قاتل پسرت شخص رهبري است.توقع نبود كه كلاس بي غيرتي و نامردي بگذاري آقاي روح الاميني. آقاي رزمنده سابق چرا بايد دلال بازي بكني؟حرف ديگري هم در حضور رهبري زديد كه بدتر از همه حرفها بود. گفتي حاضري به همراه جمع ديگري از دلسوزان نظام براي دلجويي از خانواده شهيدان اقدام كنيد. خيلي معذرت مي خواهم. واقعاً معذرت مي خواهم. بي غيرتي خودت يك طرف حالا كم مانده كه بروي آن بيچاره ها را هم مثل خودت بكني و بگويي هر چه بود تمام شد بچه هاي مردم را كشته اند و از آن طرف به قاتلها مي گويند اجركم عندالله اينور هم امثال شماها را خام كرده اند و مي گويند اجرتان با خدا و تحمل كنيد تا در فرداي قيامت اجرتان را بدهند. جمع كنيد اين مسخره بازي ها را. به خدا قسم حالم از هر چه استاد دانشگاه است به هم خورد. يك نفر با غيرت در آن جلسه نبود بگويد اين مزخرفات چيه كه مي گويي؟

اقای میر حسین موسوی حالا اگه ما جمهوری اسلامی نخواهیم کی رو باید بینیم

اقای میر حسین موسوی حالا اگه ما جمهوری اسلامی نخواهیم کی رو باید بینیم. من طرفدار سرسخت جنبش سبز هستم و از نوشته ها و شرکت در تجمعات و تظاهرات همیشه در صف اول این جنبش بوده و هستم ولی با بیانیه شماره ١١ خود کمی کم لطفی به افرادی که جمهوری اسلامی را نمیخواهند شده .شاید بنده هم در گذشته مانند شما باعث ساختن و قوت گرفتن این دیو شده ام و نا خواسته یک سیستم خونخوار و درنده تحویل مردم ایران داده ایم که بعد از وقایع اخیر به عمق این مسیله پی بردیم اقای موسوی همسنگر اذری من نوشتید باید به وحدت ملی رسید دوست عزیز ما مردم به وحدت ملی رسیده ایم و حظورمیلیونی مردم در میدان ازادی شهادت به این امر است .اشاره به اعتماد و ارامش میکنید مگر کسی به جز جمهوری اسلامی است که اعتماد و ارامش را از مردم گرفته ایا من حق دارم که به جمهوری اسلامی نه بگویم و خواهان یک جمهوری و یا پادشاهی باشم .بگذارید بگویم ٣٠ سال شکنجه٣٠ سال زندانی سیاسی٣٠ سال اعدام٣٠ سال فشار بر جوانان٣٠سال دردو غمو رنج ٣٠ سال فساد مالی٣٠ سال فحشا ٣٠ سال تریاک٣٠ سال درجا زدن و٠٠٠٠٠٠سخن بسیار است ماله کشیدن به این سیستم و رهبر به جز سنگ انداختن جلوی پای مبارزان چیز دیگری نیست به قول معروف جان به لب رسیده مرگ یک بار و شیون یکبار.اقای میر حسین موسوی اگر این مطالب را خود نوشته اید باید یکبار میخواندید و پا فشاری برای ماندن جمهوری اسلامی نمی کردید انها به زن و بچه های ما تجاوز کردند انها با چاقو مرم را تکه تکه کردند از پشت بام مساجد بر قلب سهرابها و نداها زدند حالا شما برای حفظ نظام سینه چاک میکنید هنوز باند زخم سر پسر عمویم بر سرش است و بر صورت جوانش جای چاقو چون از ترس بیمارستان اورا در خانه درمان کردیم مانند اینست که از جنگ برگشته جای زخمهای بدون بخیه در سر و صورت نمایان است .بفرمایید جواب دهید کار چه کسی به جز جمهوری اسلامی بوده.ایا با چهار کلمه بیانیه شعار وارانه این زخمها خوب میشود این بار چندم است که شما دم از حمایت زیرکانه خود از ماندن این رژیم میکنید دوست عزیز ممکنه شما اصلا بیانه ندهید اقای کروبی با مردانگی در برابر انها ایستاده ولی شما در تمام بیانیه ها تاکید بر ماندن جمهوری اسلامی میکنید و به جای رهبری جنبش سبز راهبری میکنید یادتان باشد این جوانان با سواد و با شعور هستند و شاید بعضی از مسایل را زیر سیبیلی رد کنن...